میوه دلمان یگانهمیوه دلمان یگانه، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

یگانه زیباترین ترانه هستی

روز کودک مبارک

  ١٦مهر ١٣٩٢:((روز جهانی کودک مبارک))                         (( اگر تو نبودی))     جهان بی خنده های تو معنا نخواهد داشت.اگر تو نباشی     هیچ بهاری حتی اگر لبریز شکوفه  باشد دیدن ندارد     اگر تو نبودی باران ها همه دلگیر می شدند و هیچ مادری عاشقانه زیر     باران ها بی چتر لبخند نمی زد. اگر تو نبودی آسمان با همه حجم آبی اش     در چشم های همیشه خیس هر پدری دلگیر تر از چهار دیواری کوچکی     ...
16 مهر 1392

یگانه در شهر حیوانات

    29 شهریور 92: امروز جمعه بود و خیلی حوصلمون تو خونه سر رفته بود   به بابا گفتم اگه میشه امروز یگانه رو ببریم باغ وحش آخه اولین باری که رفتیم    تو کوچیک بودی و  زیاد چیزی نفهمیدی .بابا جونم مثل  همیشه موافقت   کرد و ساعت 1 بود که حرکت کردیم       خودت که نشستی  میگفتی نی نی هم بیاد    پیشم بشینه  عکس بگیریم ولی نی نی از    این کانگورو ترسیده بود نیومد پیشت  بشینه..   قربونت برم عزیزم که انقدر مهربونی        ...
2 مهر 1392

ولادت امام رضا مبارک

      ا لسلام ای حضرت سلطان عشق   یا علی موسی الرضا ای جان عشق   السلام ای بهر عاشق سرنوشت   السلام ای تربتت باغ بهشت       میلاد هشتمین امام هفتمین قبله و دهمین کشتی   نجات آقا امام رضا مبارکباد...           ٢٥شهریور ٩٢: امروز بعداز ظهر مامانی اومد خونمون و یه کیف خوشگل   به مناسبت شب عید برات عیدی آورد         قربونت برم عزیزم که تا بهت میگیم چشماتو ببند تا یه چیز خوشگل   بهت بدیم می بندی       ...
29 شهريور 1392

شهریور 92 سفر به شمال

    یکشنبه ١٧ شهریور ٩٢:  امشب قراره بابا علیرضا که از سر کار اومد    بریم دنبال مادر جون و عمه فرشته تا با همدیگه بریم شمال .شام رفتیم   خونه مادر جون و ساعت ١٠ شب بود که حرکت کردیم  و ساعت ٢ بود که   رسیدیم خونه عمو اکبر و فردا خونه دایی بابا رفتیم .خلاصه اینکه سه چهار    روزی که اونجا بودیم همش به دیدن خونه فامیل های بابا جون گذشت .آخه هوای   شمال ابری و بارونی بود و نمی شد زیاد بیرون بریم.یه روزم رفتیم دریا که از شانس    بد ما هوا زیاد خوب نبود و بعد از اینکه از دریا اومدیم سرمای شدیدی...
28 شهريور 1392

عرض تبریک به بهترین دختر دنیا عزیزم روزت مبارک

    تقدیم به بهترین دختر دنیا و امید حیات من:   عزیزم امروز روز توست و امیدوارم از لحظه لحظه زندگیت لذت ببری و به تمام   خواسته های زندگیت برسی با آرزوی بهترین ها و برترین ها برای فرشته زندگیم...     دخترم روزت مبارک               15 شهریور1392 امروز به مناسبت روز دختر صبح به خاله سمیرا زنگ زدم   تا با هم هماهنگ کنیم شب بریم شهربازی ولی چون عمو کریم نبود رفته بود قم و   دیر میومد قرارمون افتاد برای بعد از شام .شام رفتیم خونه مادرجون ساعت 10   قرار گذاشتیم ب ریم پارک .تو تا ا...
28 شهريور 1392

عروسی دوست بابا جون

    ١٤ شهریور قرار بود بریم عروسی دوست بابا علیرضا .   تو اون روز از وقتی بهت گفته بودم میخواییم بریم عروسی خیلی ذوق داشتی   واسه همین وقتی اذیت میکردی یا غذات و نمیخوردی تا بهت میگفتم عروسی   نمیریم سریع می اومدی غذات و میخوردی و میگفتی مامان خوشگل من حالا میریم    عروسی نانای کنیم یا  وقتی ظهر هر کاریت کردم نخوابیدی تا بهت گفتم اگه   نخوابی عروسی نمیریم سریع چشماتو بستی و گفتی مامان خوشگل من بستم   میریم عروسی نانای کنیم (این خوشگل من و تازه یاد گرفته بودی هر وقت از من   چیزی می خواستی بهم میگفتی خوشگل من ) ...
26 شهريور 1392

تولد 2 سالگی

        ((١٦ خرداد ١٣٩٢))     مهربان ترینم با تو بودن برایم بهترین لحظات زندگی است   وقتی تو با منی سرود و شادی با من است ومن هر روز با شوق دیدنت چشم   میگشایم و وقتی تو را در کنارم می بینم دوست دارم بارها و بارها در برابر معبود   زانو بزنم و سجده شکر کنم که چون تویی را به من داد         عزیزم این یکسال هم با خوبی ها و بدی هاش گذشت و تو یکسال دیگه بزرگتر    شدی و من لحظه به لحظه شاهد قد کشیدنت هستم وهر روز خوشحال تر    از روز قبل به خاطر داشتن نعمتی مثل تو     هم...
26 شهريور 1392

عکسهای آتلیه ای دردونمون تو 1 سالگی

((خرداد ١٣٩١))     روزی که رفته بودیم آتلیه ازت عکس بگیریم خانمی که     مسئول عکس انداختن بود تا مارو دید بهمون گفت شما نامزدیتون اومدین اینجا     من ازتون عکس گرفتم عکسای عروسیتونم من انداختم حالا هم که دخترتون     ١سالش شده اومدین اینجا تا ازش عکس بگیرم ولی من هنوز شوهر نکردم     من و بابا کلی از این حرفش خندیدیم تازه وقتی تورودیده بود میگفت خیلی     دخترتون شبیه باباشه                     ...
26 شهريور 1392

اتفاقاتی که تو دوران 1 سالگی برات افتاد

((تیر 1391))   تازه یک ماه از تولدت گذشته بود که بابا مرخصی گرفت تا با خانواده خاله سمیرا بریم   مشهد زیارت امام رضاولی چون مرخصی بابا جون کم بود با هواپیما 2 روزه رفتیم  و   اومدیم این عکسم  و اونجا ازت گرفتیم     مریضیهایی که تو یک سالگی گرفتی :     نزدیک یک  سال و نیمت بود که دوبار مریضی خیلی سختی گرفتی یه بار اسهال و   استفراغ شدید که 3 روز تموم هر چی میخوردی بالا می آوردی .دوبار دکتر بردیمت   بازم خوب نشدی دیگه جایی رسیده بود که آبم میخوردی بالا می آوردی  انقدر حالت   بد بود که همش بی حا...
24 شهريور 1392